بسمه تعالی

(  این  نمایشنامه مخصوص گروه نمایش " طلوع" شهرستان راور میباشد،اجرا آن خارج از این گروه منوط به اجازه کتبی از نویسنده این اثر میباشد) .

نمایش نامه طنز(صدو۳۵کیلومتر!!)

شخصیت ها :

1- یدالله خان

2- ماشالله

3- صغری

4- هاشم آقا

5- رمضون

6- سکینه خانم

7- پروین خانم

8- شنبه

9- قاسم

مکان：(گاراژ یک شهر) صحنه کمی روشن میشود،جلوی صحنه باجه بلیط فروشی،مردی همراه یک پسر پشت آن نشسته اند.مرد مشغول حرف زدن با گوشی تلفن،دروسط تعدادی مسافر روی صندلی های انتظار هر کدام مشغول کاری میباشند.درانتهای سالن گاراژ ،دو در دیده میشود که بالای یکی نوشته شده محل استراحت رانندگان پایه یک به بالا،و ورودی دیگر بدون در میباشد در حالی که روبان جلوی ان کشیده شده به راهرو یا خرابه نزدیکتر است.تمام دیوارها دیگر سالن برگه ی نصب شده که روی انها نوشته شده،این مکان مجهز به دوربین مدار بسته میباشد. باصدای پیرمرد صحنه کاملا روشن میشود.او از بین تماشاچیان ظاهر میشود که با لباس روستایی تمیز،در حالی که کوله پشت به پشت دارد.عکس سونوگرافی بزرگی زیر بغل، کیسه ی برنجی بدست گویی وسایل داخل ان است،عصا زنان با خود حرف میزند به سمت گاراژ.دراین هنگام گوشی پیرمرد به صدا در می اید. اهنگ شب اومدم خونتون نبودی،پس بگو کجا رفته بودی.... پیرمرد متوجه نمیشود تا اینکه باداد و فریاد زن اش که جوان تر او است ،که از بیرون به داخل ظاهر میشودمتوجه میشود....

صغری：ماشاا..،ماشاا.. گوشیت .

ماشاا..：چی میگی صغری؟!!

صغری：(نزدیک ماشاا.. میشود) هی میگم گوشیت،گوشیت داره زنگ میخوره.

ماشاا..：هان(از تو گونی برنج دنبالش میگردد پیدا میکند بلند بلند جواب میدهد) الو؟!!بفرما!! ها،ها،ممد؟!! کدوم ممد؟! ممد فتح ا...؟!!ها خوبی بگو؟! …ها .ها، نه ما داریم میریم کرمون.هاها. صباپسین،ها. ها .خدافظ.خدافظ. (گوشی تلفن را به صغری میدهد) کو ببین قطع شد؟!

صغری：(میگیرد) حالو همه جو رو خبر کن ما داریم میریم کرمون،حالا چی میخواست؟!

ماشاا..：هی میگه خونه ای زنم امروز زاییده ،بیام دوتا چیری بگیریم بکشم بدم زنم بخوره.گفتم داریم میریم کرمون صباپسین بیا.(چیزی به یادش می اید) میگم مش صغری ماستا کو؟!!

صغری：(دبه ی کوچک ماست را از زیر چادرش بیرون می اورد) اینه ایجویه،میگم ماشاا. پس کی میرسیم،پام دیگه فرمون نداره؟ یه جو ابی پیدا کن ابی بزنیم ور دست وصورتمون.

ماشاا. ：مش صغری،ایجو شهره مگه جو اب پیا میشه. (عینک ته اسکانی خودش را با پر چادر صغری تمیز میکن برچشم میگذارد و به سمت گاراژ) هه دیگه رایی نموده بگمونم رسیدیم،تندتر بیا پشت سرمن.. (به راه می افتد در بین تماشاچیان)

صغری：(چادر خود را محکم دور کمر میبنددر حال حرکت) برو دارم میام ور پشت سرت

 (یدا.. خان با تلفن پشت باجه، تند تند صحبت میکند) بله خانم،بله خانم،ساعت۵_۷_ چی!؟ پی ای پی؟!! چی هست اونوقت؟!! وی ای پی؟!چی هست خب؟!!...

رمضون：(در حرف او میپرد) اوستا،اوستا،نکنه همین مینی بوسوا خودمون میگه؟؟.. کی به کیه بگو ها داریم.

یدا..خان：(بااخم) بچه ساکت شو ببینم چی میگه.نه خانم،پی وی دی،دی وی دی از این چیزا نداریم.خدافط.خدافظ.

رمضون：خو;اوستا مشتری رو چرا میپرونی،میدادی من جوابشو میدادم.

یدا..خان：الله اکبر. نوشتی متن رو؟!

رمضون：(برگه ای را نشان میدهد) اره اوستا،یه متنی نوشته هولو بخونم؟

یدا..خان：نه،نه،الان نه،بزار شلوغ بشه بعد برو بخون اینجوری بهتره، تمرین کن،تمرین کن. (ماشاا.. و صغری به دفتر گاراژ میرسند)

ماشاا..:یاا...،صاب خونه هو..

صغری：ماشاا.. ،ایجو که خونه نیس،برو تو دیگه دم در بده.

ماشاا..：اه,راست میگی،کوبرو اونجو بشین من برم بلیط بگیرم.

صغری：باشه(به طرف مسافران روی صندلی نشسته اند میرود با همه یکی یکی احوال پرسی میکند مینشیند,ماشاا.. هم بطرف باجه بلیط فروشی میرود)

ماشاا..：سلام اقا،کو دوتا بلیط بدن برا کرمون،روپل خورشیدم،تک میشیم.

یدا..خان：سلام پدر جان خوش امدید، چشم.کو رمضون دوتا بلیط برا حاج اقا بنویس.

رمضون：من که دستم بنده اوستا,خودت بنویس.

یدا..خان：(!!) لاالله اله.. پدرجان کو اسمو فامیلت رو بگو؟

ماشاا..：بنویس،ماشاا.. حسین عباس.

یدا..خان：(!!!) پدر جان ماشاا.. حسین عباس که نمیشه..

ماشاا..:(حرف اورا قطع میکند)چطو نمیشه!!؟هفتادسال...

صغری：هفتادو پنج سال ماشاا... یادت رفت پنج سالم که سیل اومد شناسنامتو اب برده بود....

ماشاا.ها،راست میگی یادم نبود. هفتاد وپنج ساله مارو همه بهمین اسم میشناسن،به.هرکی بگی ماشاا.. حسین عباس ،از این سر ده تا اون سر ده همه میشناسن،از اون روزی بدنیا اومدم همه بهم گفتن ماشاا.. حسین عباس تا الان،یه تا برادرم دارم. ایشاا.. حسین عباس.

رمضون：مگه میشه،فهمیدم اوستا، پدرجان شناسنامت همراته؟! گواهی نامه ،کارت ملی؟

یدا ..خان：(باعصبانیت) پیرمرد گواهینامش کجا بود،تو مشغول کارت باش. پدرم بشم کو شناسمت رو بیار اگر همراته؟

ماشاا..：صبرکن،صغری؟؟

صغری：ببخشن من ببینم ماشاا.. چی میگه، ها ماشاا..؟

ماشاا..：کو اون سجلتا ها رو از تو کسیه برنجی وردار بیار،

صغری：(دنبال میگرد و پیدا میکند) بفرما ماشاا.. اینم سجلت،سجلت خودمم میخوای.

ماشاا..：نه بیا این سنوتگرافی روبگیر برو همنجو بشین،....بفرما اقا،

یداخان：(میگیرد عینک برچشم میگذارد و میخواند) ماشاا.. یزدی زاده ، اینم دو تا بلیط بنام ماشاا.. یزدی زاده.

ماشاا..：مش صغری؟ یادت باشه یزدی زاده،

صغری：کی؟

ماشاا..：ه. فامیلیم گفتم یزدی زاده.

صغری：باشه.

یدا..خان：بفرما پدرجان اینم بلیط شما،قابل نداره میشه پنج تومن.

ماشاا..：(کلاه سرش را برمیدارد دستی پولی را بیرون می اورد چندتا دویست تومنی میشمارد به یدا. خان میدهد)

ماشاا..：بفرما، (بلیط را میگیرد و بطرف صندلی میرود) یاا... (همه بلند میشوند و مشینند)

هاشم آقا：بفرمایید پدر جان اینجا بشینید

قاسم：(درحالی که هندزفری به گوش به خود میپیچد سراغ سکینه خانم میرود اودر حال صحبت با صغری زن ماشاا.. هست)ننو،ننو،؟!! چیشم الان میریزه ،

سکینه خانم：ننو درد مادر، مامی یادت رفت ،دبلیو سی عزیزم!!آخه کی میخوای یاد بگیری ننو.

قاسم：مامی داره میریزه،اخ. اخ.. زود باش ننو.

سکینه خانم：(هاشم اقا را صدا میزند)مستر هاشم؛

هاشم اقا：(صحبت اش را با ماشاا.. قطع میکند) ببخشید،من ببینم این زن چی میگه،چی میگی زن؟!!

سکینه خانم：(چشم خورمیرود،هاشم متوجه میشود)

هاشم اقا：اوه ،یس ،بله بانو؟!

سکینه خانم：پسرمون ،الکس،رو ببر ،دبلیو سی داره، برو مامی پیش اقاجونت،

هاشم اقا：اوکی بانو،کو بیا پسرم،(مشغول صحبت بإ ماشاا.. میشود کلا فراموش میکند)

قاسم：بابا من ببر دستشویی ترکیدم،

هاشم اقا：(پس کله ای به قاسم میزند) خب حالا،

قاسم：(باگریه)من میرم به ننو میگم

هاشم اقا：(قاسم را میگیرد ،ناز میکند)کجا پسرم شوخی کردم،دستشویی شماره یک داری یا دو؟!!

قاسم：من نمیدونم چیش دارم ،خودت بگو چند میشه هاشم؟!

هاشم اقا：بی ادب،پسر به پدر میگه اقاجون،بزنم پس کله ات؟!!

قاسم：من میرم به مامی میگم ها!!!

هاشم اقا：بیا اینجو ،شوخی حالیت نیست،(درگوشی به قاسم) بیا، برو اونجو که روبان کشیدن خرابه هست ،همون پشت چیش کن بیاد بدو......

قاسم：(نشان میدهد) اونجا؟!：!

هاشم اقا：نشون نده بچه،اره بدو بود،سروصدا هم زیاد ندی بدو برو..

قاسم：(درحالی که به خود میپیچد وکسی متوجه اون نیست بطرف راهرو که روبان کشیده شده میرود

یدا.. خان：رمضون؟!

رمضون：(دست از نوشتن میکشد ) بله اوستا.

یدا.. خان：برو بیرون یه سرگوشی اب بده ببین نصرا.. خان ماشینش اماده هست نیم ساعت دیگه حرکته.

رمضون：چشم اوستا،خیالت تخت،(خارج میشود) (زنگ گوشی تلفن به صدا در میاید یدا... خان برمیدارد )..... در این هنگام موسیقی ارام افغانی نواخته میشود،یک کارگر افغانی با لباس کارگری وساده با شلوار چینی،عینک دودی ، در حالی که بیل به دوش دارد با گوشی صحبت میکند از بین تماشاچیان ظاهر میشود.

شنبه：هاااا .کار اینجا ریخته، سریک چاراه،اسمش؟!! یه لحظه ایسته کن،(فکر میکند)هاان ،یادم امد،  چایراه روغن جویشی،میروم انجا با یک بیل دیگر هیچ،هاااان... صبحانه،نیهار، نه نه!!شام دیگر خانه ی خود،هااا. کشاورزی هم هست، پیسته چینی!!. هااا..نه،!!نه!!،خشخاش نه!!اینجا افغانستان نیسته کسی خشاش نمیکاردهاااان!!،امدی نگوی خشخاش میکاری!!! هااان. جریمه دارد. اینجا فقط اجر پرانی ان هم دیست اوستاد، بنایی،…هااان. یکسره؟!! …یکسره درمیاد به عبارتی، ( پیش خودحساب میکند )سه چوپ خشخاش،میشود، بیست هزار.هان ،بیست هزار. این یک شماره موبایل امدی زنگ پران بروی گوشی خود، ادرس پرانم بیای بسویم،یه چیزدیگر،چهارشنبه جان،فقط  میایی بسویم، یک سری عایله بهمراه خود بیاور،بیشتر ؟!!نه!! نه !!این جا یک عایله هم جواب میدهد،با یک جفت بچه از برای خود،ها ها،سوغاتی,نه,نه!! امدی ،زنگ بپران برگوشی.بای.بای

شنبه：بروی ،این دیگر کیست،بگرد تا شنبه را پیدا کنی،(بیل،وکوله،خود را به کول میکند،عینک دودی اش را مرتب میکند. از داخل تماشاچیان به سوی گاراژ به راه میافتد،رمضون هم از روی سن وارد میشود بطرف باجه بلیط فروشی)

یدا..خان：خب!!چی شد رمضون؟!!

رمضون：هیچی اوستا،نصرا.. خان گفت،ماشین یه ذره خورده کاری داره ،مثل اینکه هرکارش کرده روشن نشده،گفت احتمالا یخ زده یه اتیشی خلوکرده اوستا داخل استنبولی،گذوشته زیر باک اتوبوس یخاش وا بشن،منم اوستا دوتا سیب زمینی بزرگ،یکی براشما یکی برا خودم گذوشتم زیر اتش بپذه ،(یدا.. خان چشم خور میرود)چیه اوستا ؟!خب تا مسافرا جفت و جور میشن ،اتوبوسم روشن میشه دیگه.

یدا.. خان：الله اکبر،شما تا ابرو منونبرن دست بکش نیستن ؟! این متن لامصب چی شد تموم شدیانه؟! برو وردار بیار ببینم به کجو رسوندی؟!

رمضون：چشم اوستا ،الان میارم میخونم پشت باجه میرود در حال جستجو لای کاغذها.                       

شنبه：( وارد سالن گاراژ میشود،عینک دودی به چشم،بیل به دست، چوب کوچکی به دهن باحرکت اهسته،موسیقی با حرکات او هماهنگ میشود، نور صحنه،چند بار فلش میخورد، همه ی نیگاهها اهسته به سمت او برمیگردد،همه با تعجب حرکات او را مشایت میکنند،تا اینکه شنبه نزدیک باجه میرسد،بیلش را به زمین میگذارد،عینک دودی را بالای پیشانی میبرد،موسیقی قطع میشود)

یدا.. خان：(همین جور با رمضون متعجب اورا نگاه میکند، )

رمضون：ایول!!میگم اوستا،این یارو بگمونم خارجیکی باشه نه؟!!                              

یدا... خان：نمیدونم،!!ولی تیپش ،منو یاد جوونیام میندازه،شلوار چینی!!،کفش چینی سفید!!،عینک چینی!! بیل چینی!!…

رمضون：اخ. اخ نگو اوستا،دلم کباب شد.عجب دورانی بود اوستا.

شنبه：اقا؟!،اقا،(یدا... خان و رمضون هنوز تو حال و هوای قدیم هستند شنبه بلند تر صدا میزند هر دو چرتشان پاره میشود) اقاااا..

یدا…خان：ا...چیه اقا چرا داد میزنی!!؟

شنبه：یک بلیط از برای خود به من بدهید،

یدا...خان：رمضون کو خودکار بده، ببین،برای کی؟!

شنبه：از برای شنبه؛                     

یدا.. خان：شنبه،!مرد حسابی تا شنبه سه روز راهه، خب همون روز بیا بگیر...

رمضون：(از حس خارج میشود)اوستا،چرا مشتری رو خارجی رو میپرونی،خب بگو جمعه بیا بگیره.

شنبه：جمعه!!جمعه، که الان تاجیکستانه،دوسر عایله داره نمیتانه بیاد بلیط بگیره!!.

رمضون：ماشاا...!!             

ماشاا..：بله بفرما؟!!     

رمضون：نه منظورم یه ماشاا دیگه ای هس،شما راحت باشین،اوستا میگه دو تازن داره .جمعه هم میره تاجیکستان؛نمیتونه بیاد بگیره،همین الان بلیط بدتش بره اوستا،اصلا از کجؤمعلومه تا  جمعه زنده باشی!!

یدا.. خان：!!! ،(لحظه ای فکر میکند)بد هم نمیگی. (دسته بلیط را اماده نوشتن  میکند) خب ،بگو اسمت چیه؟

شنبه：شنبه.                    

یدا.. خان：میخوام شنبه بلیط برات بنویسم خو،باز میگه شنبه!!! هی اسمت چیه!؟

شنبه：شنبه خو!!

یدا...خان：اسمت شنبه ی،یعنی تو شنبه بلیط نمیخوای؟!

شنبه：،نه !نه،اسم خود شنبه ی،چهارشنبه پسرعمویه الان تاجیکستانه!!

یدا... خان：(پشت کله ای محکم به رمضون میزند)

رمضون：اخ،اوستا چرا میزنی به من چه!!!

یدا.. خان：اینو زدم تا دفه بعد حواست و بیشتر جم کنی،حالو بنویس بعدا حساباتو دارم.(بلیط را مینویسد تحویل شنبه میدهد و پول را دریافت میکند) بفرما .برو اونجا بشین نیم ساعت دیگه حرکت میکنه.حواست به این اسن بیلتم باشه نزنی ور تو سر مردم.           

شنبه：چشم،ممنون،(بلیط را در جوراب میکند میرود روی یک صندلی سالن انتظار گاراژ کنار بقیه مسافرین مینشیند،بیل را زیر صندلی میکند،دراین هنگام قاسم از ورودی که روبان کشیده شده بیرون می اید، شلوارش را بالا میکشد،یدا..خان او را میبیند.

یدا... خان：بچه اونجو چیکار میکنی،بیا برو بشین،این بچه ما کیه؟! ها؟           

هاشم اقا：مال ما اقا،بیا اینجا قاسم.

سکینه خانم： الکس!! ،هاشم اقا!! چقد من باید یه حرفی رو تکرار کنم.          

یدا... خان：بگیرین خانم بچه تون رو اونجا هنوز افتتاح نشده، …

هاشم اقا：(با تعجب) چشم اقا،چشم.بدو بیا اینجا الکس.(قاسم میرود کنار هاشم اقا مینشیند)  رفتی بابا دستشویی؟                 

قاسم：ها بابا، هر دوتا شماره دوشتم ،هر دوتو رو باهم انجام دادم.                             

هاشم اقا：هیسسس !! حالو نمیخواد همه رو خبر کنی.با تبلت بازی کن.               

صغری ：ماشاا....؟ ماشاا

ماشاا...：چی شده زن؟!

صغری： ماشاا..،بپرس ببین کی  اتونبوس حرکت میکنه، ،من زیاد نمیتونم بشینم ،حالت تهوق!! داره کم کم بهم درس میده!!

ماشاا..： باشه! ،باشه،حرساس ،نشو،زشته!!! الان میپرسم۰ اقا!! اقا!!

یدا..خان：(متوجه میشود) بله بفرمایید پدرجان!؟

ماشاا..：این اتونبوس!! کی حرکت میکنه؟!!

یدا.. خان： نیم ساعت دیگه پدرجان. هر وقت موقع ش شد خودم صداتون میزنم.

ماشا..ا：شنیدی ،صغری خانم،نیم ساعت دیگه!!حالو اگر کشکی چیزی داری بگذار دهنت،تهوق نکنی تو سالن زشته،        

صغری：باشه ،دستت درد نکنه ماشا.. ،میگم گرسنت نیست،چیزی نمیخوای؟!

ماشاا..：ها،دلم داره یه کمویی ضعف میره اگه نون بربری داری یه تکه نون بربری بیار…       

صغری ：چشم اق ماشاا...(از داخل کیف دستی ،نون بربری چند تیکه می اورد ،به ماشاا... میدهد ،به مسافران دیگه هم تعارف میکند.)

هاشم اقا：دستتون درد نکنه (کم کم خود را نزدیک شنبه میرساند تا صحبت را با او باز کند)..میگن خارج هم خیلی خوبه نه؟!

شنبه：ها ه، فقط یه کم هوا سردبود.

هاشم اقا：(با حرکت چشمو دست)نه. نه. اون خارج رو میگم!!!

شنبه：هااان، اون خارج رو میگی!؟اوضاع کابل الان خوب نیه،وضعیت کار ایران بهتره،امنیت اینجا بهتره،پول اینجا بهتره،زندگی اینجابهتره،ازدوا اینجا؟؟؟    

هاشم اقا：!!!بهتره!! پس اینجوریاس،دستت درد نکنه. (در این هنگام زنی که هنزفری به گوش دارد،در حالی که با گوشی صحبت میکند وارد میشودروبروی باجه بلیط فروشی) ...

پروین：پروین،پر،پرو... من از زرند بلند شدم اومدم زن تو شدم،گفتم زمین داری ،ملک داری ،چند ساعت اب داری،چندتا دهنه مغازه داری،اربابی، ادم حساب هستی،دوروز دیگه هم افتادی بسلامتی مردی ,من اواره حیرون نمیشم،… 

رمضون：!!! اوستا  دوباره چیکار کردی ؛این کیه دیگه!!!؟

یدا.. خان：!!! م.من.............

پروین：اصلا یک کلمه حرف نزنی با این لنگ کفش میام می افتم به جونت ها... یکماه تو خونت بودم،هی شستم ،هی غذا برات درست کردم،این دستا منه نیگاه کن!!! من اینجوری بیدم؟!!!! نه ،نه مبادا. من روزی صدتو خواستگار حداقلش از سن ۵۰سال به بالا دوشتم. هتو از همین در خونه ،تا توکوچه کناری صف میکشیدن، خدا بگم چیکارت کنه مرد..(گریه میکند).

سکینه خانم：هاشم اقا ،بیا این ورتر بشین قاطی دعوای خونوادگی نشی ها!!                    

صغری：( با اشاره چشم)ماشا..ا ،

ماشا.اا：کو بزار ببینم چطوشده،حواسم هست.

یدا..خان：خانم ،شما کی هستی،اشتباه گرفتی،....

پروین：شما مرداهمتون سروته یه کرباسین،برو دیگه حنات پیش من رنگی نداره،اگر زن اون،کل امد شده بیدم ،از اینجو تا اینجوم الان طلابید، زودتربنویس مهریمو بده دیگه تموم شد،پروین دیگه پر....پرو بنویس.. زودباش.              

یدا.. خان：(باعصبانیت)اه،نمیگذاره این زن حرف بزنم،هرچی هیچی بهش نمیگم داره بروش بالا میره،..

رمضون：اوستا تو خودتو ناراحت نکن من الان خودم باهاش میرم صحبت میکنم حداقل مهریه ندی تو این گرونی(از باجه بیرون میاید رو بروی پروین خانم)ببینم خانم شما مدرکی چیزی داری از اوستا ما  که دال براین باشه، شما زن ایشونی ها؟!!                

پروین خانم：(متوجه حرکات رمضون میشود)یه لحظه گوشی،دستت باشه ببینم این بچه چی میگه.(هندزفری را از زیر روسری از روی گوشش بیرون می اورد) چیه میگی بچه؟!!                             

یدا.. خان：(نفس راحتی میکشد)خدایا شکرت،این دیگه کی بود!!

رمضون：!!! از اون موقعه، داشتین با گوشیتون حرف میزدین؟!!

پروین خانم：خو،که چی؟! لاالااله ،جواب همه رو هم باید بدیم،(به یدا.. خان) اقا کو یه بلیطی ,برا کرمون به من بده.

یدا.. خان：چشم،چشم. (شروع به نوشتن بلیط) بنام خانم .

پروین خانم：پروین علیزاده،(پول از کیف دستیش در می اورد)بیا اقا حساب کن پول بلیط رو.. (هندزفری را به گوشش میگذارد) من الان دارم میرم کرمون ، پیش خواهرم، اگه خواستی بیا اونجومنت کشی،(یدا.. خان بلیط را جدا میکند بدست او میدهد ) دستت درد نکنه اقا، نه با تو نبودم،چی!! حالا هرکی بود،شوهرمه اصلا، اصلا طلاقم بده میخوام برم ازدواج کنم(در حال صحبت کردن بسمت صندلی کنار مسافرین میرودمینشیند).باشه.باشه،بچرخ تا بچرخیم،..ها ها.

رمضون：میگم اوستا،خیلی شونس اوردی ها.

یدا..خان：اره بابا این دگه کی بود.کو یه لیوان اب بریز بخوریم گلومون خشک شد.

 رمضون：چشم اوستا：(لیوان اب میریزد به دست یدا.. خان میدهد) میگم اوستا،خوب شد گلچهره خانم اینجو نبودن ،والا الان شری بپا میشد اینجو..

یدا..خان：چکار به دختر من داری،     

رمضون： خو اخه نه که ایشون حساسه خیلی به این مسایل.     

یدا..خان：خو حالابجا ,این همه فک بزنی بیخ گوش من بلند شو برو متنی که نوشتی برا مسافرا بخون حال و هوا اینجو هم عوض بشه،بلندشو.

رمضون：چشم اوستا،میگم اوستا ،میخوای یه اهنگی ازمعین بگذاریم تو سالن فضا عوض بشه.

یدا.. خان：(چشم خور میخورد)

رمضون：از اون اهنگای مجازش منظورم بود،.نه!؟

یدا.. خان：برو بچه ،میخوای بیان اینجو رو تخته کنه،برو متنت رو بخون بدو.

رمضون：باشه اوستا،میگم نمیخوای اول برات بخونم؟!

یدا..خان：(باعصبانیت)نمیخواد برو بخون.

رمضون：چشم اوستا(برگه ای را از پشت باجه برمیداردمیکروفو که رو پایه هست را به وسط سالن گاراژ می اورد پشت ان فیگور میگیرید )  توجه توجه.باسلام مسافرین محترم خوش امدید از اینکه گاراژما رو برای سفر انتخاب کردید، از شما متشکریم.برای حال شما مسافرین و رفت و امد هر چه سریعتر در حین حوادث مترقبه.غیر مترقبه ،دو در درسمت عقب(نشان میدهد)دوتا راهرو روبرو،یک درب در بغل تهویه شده!!

هاشم اقا：منظورشون تعبیه شده.

رمضون：بله ،اشتباه تایپی شده،همینی ایشون گفتند درسته . لازمه تکمیل کنم که برای خروج اظطراری، همینجوری که دارید میبنیدبالا سرتون دو تا نورگیر در سقف تهویه شده.

قاسم：تعبیه!!

سکینه خانم：ای قربؤن پسرم برم،الهی دربلات بخوره از تو سر عمه ات.

هاشم آقا：خانم به خواهر من چیکار داری ؟!!      

سکینه خانم：خوب حالا توهم.

ماشا.. ا：اقا اگه دعوای چیزی دارن ببرن تو خوناتون،زن من پابه ماهه دکتر گفته نباید،انسترنس!! بشش وارد بشه ها!!

نصرت خانم：ای وا اق ماشاا..،نگو خجالت میکشم،

سکینه خانم：مبارکه ،صغری خانم. انشاا.. بسلامتی. 

صغری：سلامت باشید.

هاشم اقا：پس برای سلامتی ،این دو زوج بزن کف قشنگه رو،(همه کف وسوت میزنند)

یدا.. خان：بسه دیگه اقایون،خواهشا سوت نزنید،همسایا میان شاکی میشن. ،اینجا ما ابرو داریم، بخون رمضون ادامه شو.

رمضون：چشم اوستا، مدیریت گاراژ تند ،سریع، با اطمینان مهر سفر خوبی را برای شما ارزمند است. لازم بذکر است ،این اتوبوس مجهز به اینترنت پرسرعت،... همه：اوه....ه....

شنبه：بزن ،کف قشنگه رو.... (همه تشویق میکنند )

رمضون：(با حرکت دست قطع را اعلام میکند ) اینترنت پرسرعت،اب سرد کن ،اب گرم کن،مجهز به موسیقی های مجاز،فیلم های ایرانی شاد و مجاز.

قاسم：بزن دست قشنگه رو به افتخارش،

سکینه خانم：ماشاا... ،ماشاا..

ماشاا..：چیه زن؟!! 

صغری：بیو اینجو کارت دارم، (ماشاا.. را به گوشه ای از سالن میکشاند و با او حرف میزند)

ماشاا..：چی شده زن.     

صغری： میگم ماشاا... اینا این همه دست و سوت وفیق میزنند بچه مون،یه دفعه رقصاص نشه ها!!

ماشاا..：چرا مگه؟!!…

سکینه خانم：اخه ،این بچه داره  از صبی خیلی لنگ لغت میزنه!!

ماشاا...：ای قربون پسرم برم من، تو این سه ماه چقد شره.حالو چیکار کنم  شاد هستند،طوری نیست بدنیا اومد اونو موقع  من گوشش رو میمالونم. حالو من تذکر میدم رعایت کنن. بیا بریم دیگه زشته ،

صغری：باشه بریم .      

پروین خانم：اقا ببخشن من یه سوال دارم؟!

رمضون：بفرما.

پروین خانم：میگم اقا شما این همه امکانات دارن در اختیار ما قرا میدن ،ناهار هم میدن بین راه اگه احیانا گرسنمون شد؟!باتشکر.  

یدا..خان：نه خانم،دو ساعت بیشتر راه نیست.

هاشم اقا：ببخشن،بخشن. من الان یه چراغی بالا سرم روشن شد،حالو اومدیم ماشین خراب شد وسط راه،دوساعت شد چهار ساعت چی؟!

رمضون：به نکته خیلی ظریف اشاره کردند ایشون....

قاسم：منظورش ،همون وزیر امور خارجه هس!!

هاشم اقا：پسرم،بشین ،چرا جو رو سیاسی میکنی!!

سکینه خانم：ماشاا.. کو وخی بریم، یه دفعه سنگ و سوغاتی نزنن تو سر بچمون!!                 

ماشاا..：اقا من گفته باشم، اگه برای بچه من تلفاتی اتفاق بیفته! از یکی یکی تون نمیگذرم ها!

یدا.. خان： اق بشین،چرا جو رو متشنش میکنی!!

هاشم اقا：منظورشون متشنج هست.

یدا.. خان：( باعصبانیت) حالو هرچی ا. از این به بعد هر کی پارازیت بپرونه ،بلیطش رو عوض میکنم بوفه!! بخون رمضون.

هاشم اقا：ببخشید ،اقا اجازه ؟!!جواب سوال مارو کسی نداد.

یدا...خان：حالا شما گیر بیفتید،تو جاده من یه خاکی بسرم میریزم انوقت.

شنبه： اقا اجازه !!من که قانع شدم!

یدا. خان：بقیشو بخون رمضون.              

رمضون：نکته مهم اینه که، این گاراژ هیچ گونه مسولیتی در قبال،وسایل شخصی شما ندارد،مواظب جیب هایتان باشید. (همه دست میگذارند روی جیب هایشان).واز همه مهمتر اینکه اگر احیانا قصدحمل مواد ،محرک،متحرک، نیرو زا،از کیلو تامثقال را دارید،اگر کشف شد ،مدیریت در قبال ان هیچ گونه مسولیتی ندارد،

هاشم اقا：( اهسته از جیبش بسته ی کوچکی بیرون می اورد زیر جورابش قایام میکندشنبه؛هم بسته ای را اهسته ، میندازد زیر صندلی ماشاا.)...وهمچنین از کشیدن دخانیات در اتوبوس جداخودداری کنید،در صورت مشاهده فرد خاکی!برای بار اول تذکر کتبی،ودرصورت تکرار،اخراج از اتوبوس خواهد شد،لازم بذکر است شما مسافرین عزیز هرگونه فرد مشکوک رامشاهده کردید اروم به شوفر اطلاع بدهید. (همه ی به خود می افتند همدیگر را زیرچشمی زیرنظر دارند،هاشم اقا از ماشاا..فاصله میگیرد،سکینه خانم،از صغری،رمضون از یدا..خان)

یدا... خان：(متوجه میشود باعصبانیت) اه، تمومش کنین دیگه.   

شنبه：اقا اجازه،منم موافقم.

یدا..خان：تموم شد رمضون یا نه؟!!

رمضون：بله اقا فقط زمان افتتاح گاراژ بگم کی هست تموم دیگه،

یدا .. خان：بگو زودتر تمومش کن دیگه.

رمضون：شنبه.…

شنبه：بله اقا؟!!

رمضون：منظورم افتتاح گاراژ شنبه هفته اینده هست.ساعت چهار عصر یبصرف شیرینی وشربت همین مکان،از علاقمندان دعوت بعمل میاید.لازم به تذکر هست لطفا همراه خودتون پارچ، دبه نیاورید. 

قاسم：بزن به إفتخارش () همه میزنند زیر سوت و کف()..

یدا.. خان：خواهش میکنم,بفرمایید،ممنون،ما خدمتگزاریم .

هاشم آقا：صبرکنید اقا ،صبر کنید،(دست وسوت قطع میشود) همین الان ،یه لامپ علامت سوال بالای سرمن روشن شد،

سکینه خانم：من نمیدونم چرا اینهمه لامپ امروز بالای سر تو بایدروشن بشه فقط؟!!

قاسم：مامی میخوای برم چندشون باز کنم بزنیم توالت لامپ ندارند؟!!      

سکینه خانم：بشین توهم. (همه میزنن زیر خنده)

یدا.خان：بسه شما هم، بگو.ببینم چی میخوای بگی

هاشم اقا：(!!)میگم اقا اگه اینجو هنوز افتتاح نشده،پس چرا داره کار میکنه،مسافر جابجا میکنه؟!! این خلافه اخه. (همه راست میگه، همههمه ،مسافرین)

رمضون：راست میگه اوستا،چرا تا به حال بفکرخودمون...

یدا..خان：(پشت کله ای به رمضون میزند).میشه تو کاسه ی داغ تر از اش نشی ها!!

رمضون：چشم اوستا.

یدا..خان：لطفا سکوت کنید،اقایون خانما لطفا سکوت کنید،.. ما اول باید شروع کنیم ،تا نقاط ضعفمون پیدا بشه ،برطرف کنیم..بعد افتتاح کنیم،شما نیگاه کنید این همه طرح داره افتتاح میشه،درصورتی که بعد از چندسال کارافتتاح میشه...

شنبه：صحیح است،صحیح است.

هاشم اقا：اقا،مگه شما چندسال ایران بودی میگی صحیح است .صحیح است.

شنبه：یک ماه،خب اخر،گفته استاد شسته و روفته بید.    

یدا.. خان：توجه کنید،ما این قسمت که روبان کشیدم رو هنوز افتتاح نکردیم،اگه نگاه کنیدهنوز خالی هست،بخاطر همین گفتیم افتتاحیه گاراژاز اینجو باشه...

قاسم：اونجو اقا؟! من....  

هاشم اقا：(حرف اون را قطع میکند) به به ،بزن کف قشنگه رو... ( همه میزنند زیر کف وسوت)                   

یدا.. خان：ممنون،اینجا مطلق به همه ی شماست،ممنون. رمضون؟!

رمضون：بله اوستا؟

یدا.. خان：برو.ببین اتوبوس اماده هست مسافرا بیان سوار شن بدو.  تا اوضاع بدتر از این نشده.                      

رمضون：چشم اوستا(از صحنه خارج میشود)

یدا.خان：خب ،مسافرین محترم هرسوالی ،انتقادی،پیشنهادی ،چیزی دارن،من درخدمت هستم.

ماشاا..：اقا ببخشن یارانه هارو کی واریز میکنین؟!!

یدا.. خان：پدر جان یارانه ها به من مربوط نمیشه!!

پروین خانم：میگم اقا ، طلاق ملاقو به شما مربوط میشه؟!! اگه مربوط میشه راهنمایی کنید باتشکر.

یدا..خان：لاالاالله ،عجب گیری افتادیم امروز.نه خانم به بنده مربوط نمیشه..                     

پروین خانم：(باعصبانیت و دعوا) خو اگه مربوط نمیشه ،چرا میگی هرسوالی دوشتید ازمن بپرسید،مشکلتون رو حل میکنم ها،هی قول میدی هی میزنی زیرش.چندماهه تو خونه این مرتیکه از خدا بیخبر پت پیله ور کردم،هرشبم نسشت پا فیلم سوسانو، جمونگ دید.همین کارا میکنید شلوارا مردا دوتا میشه ،بعدشم میگن که نو اومد به بازار کهنه میشه دل ازار.شما مردا همتون مثل هم هستید باتشکر(مینشیند)

هاشم اقا：ای بابا،حالو ایشون یک خبطی کردن خانم،چرا دیگه مارا باهاشون قاطی میکنید.

ماشا..：صحیح است،صحیح است.

هاشم اقا：ممنون،اق ماشاا..

یدا..خان：مسافرین محترم،منظوراین بود هرسوالی که در مورداینجا هست بپرسیدخو ...           

همه：اهاااان.                        

پروین خانم：اقا من معذرت میام میخوام ،باتشکر.

. یدا..خان： خواهش میکنم.حالو سریع اماده بشویدکه..(همه بسرعت وباعجله وسایل خود را جم وجور میکنند )

یدا..خان：(با تعجب) به این سرعت نه،کم کم(همه سرعت را اهسته تر میکنند) خوبه،منتظر باشید تا ماشین اماده بشه صدا زدیم سوار بشوید، کسی دیگه سوالی نداره؟!

قاسم：اقا ما!!       

سکینه خانم：ای قربون پسرم در دا بلات بخوره اتو سر......

هاشم اقا：(حرف اورا قطع میکند).. ا.. خانم !! سوالتو بپرس پسرم.                          

یدا... خان：بپرس پسرم.

قاسم اقا：میگم اقا،حالو که همه چیز بخوبی تموم شده، شیرینی هم که میدن.من میتونم بیام پشت میکروفکن!!!                     

سکینه خانم：میکروفون الکس.

قاسم：همین که مامی گفت،یه اهنگ بخونم براتون؟         

شنبه： به افتخارش بزن دست قشنگه رو. (همه میزنند زیر دست و سوت)..

یدا..خان：والا چی بگم،حالا چون همه راضی هستید،بیا پسرم،فقط مجاز باشه. همسایه ها شاکی نشن ،بیا بخون.              

قاسم：باشه اقا(موسیقی،نور صحنه فلشر میشود،شنبه با بیل ،ماشاا.. با دبه ماست،حالت نوازندگان میگیرند با ریتم جدی وارام به جلو میایند،قاسم درحالی که هندزفری به گوش دارد تیپ خوانندها به خود ،پشت میکروفون قرار میگیرد،اهنگ وابستگی محسن یگانه را دابسمش میکند)

 رمضون：(درحالی که دوتا سیب زمینی ،بدست دارد انقدر داغ هست انها را به بالا و پایین میپارند ،و به جمع وارد میشود) مسافرین ،عزیز اتوبوس بیرون منتظره،سوارشید. (فضا به حالت اول برمیگردد،همه به سرعت و دسپاچه وسایل خود را جم وجور میکنند ویکی یکی از خروجی که روبان جلو ی اون هست خارج میشوند)

یدا..خان：از اون ور نه، اونجا هنوز افتتاح نشده(کسی گوش به حرف نمیدهد همه خارج میشوند،لحضله ای سکوت،رمضون پشت میکروفن میرود)

رمضون：کرمان،مشهد،شیراز… اصفهان،یزد،سوار شو.شیرازیه نفر،شیرااااز، بندرعباس ،وای پی،بهمراه شام،بندرعباس…

یدا..خان：(پشت کله ای به رمضون میزند) به جا این کارا برو لیست مسافرا رو بردار بیار بدو.

رمضون：اخ،چشم اوستا.(پشت باجه میرود لیست مسافرین را برمیدارد،دوباره پشت میکروفن قرار میگیرد.) ۴کرمان.سوارشو،۴کرمان جانمونی.(خارج میشود،صدای یدا..خان که اسامی مسافرین را میخواند سوار میکند در صحنه می پیچد)         

پایان. (نویسنده：رسول پوریزدی )

کرمان دی ماه 96